برف می آمد و هوا واقعاً سرگیجه آور بود، آنته از سنجاب هایی که مانند دارت بین صنوبرها پرواز می کردند، فهمید. آنها مخروط هایی را بین پنجه های خود گرفتند، فلس های تیز را پاره کردند و خمیر معطر و نرمی را که داخل آنها بود جمع کردند. آنها عجلهای سرگیجهآور داشتند، بهطوری که به سختی میشد حرکاتشان را با چشم دنبال کرد.
گله دار که در هوای ثابت آرام و با وقار حرکت می کند، احساس اضطرار نیز پیدا کرد. او فکر کرد که اگر درختان روون با انواع توت ها در جنگل کاج وجود داشته باشد، خوب نیست و زندگی فقط روی کاج و مخروطیان برنامه خیلی یکنواخت فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است. یک جغد برفی واقعی می تواند آن را به اندازه کافی در محیط لانه نگه دارد.
خرگوشها، با لباسهای سفید زمستانی، برفها را سه به سه با مسیرهای خندهدار، در دستههایی مانند الگوی گلدوزی شده، شطرنجی میکردند.
رد پای روباه ها در یک خط مستقیم با سوراخ های گرد کوچک جلو بارداری می رفت. و بنابراین -!
آنته که با نگرانی به اطراف نگاه میکرد تا تمام نشانههای جنگل را ببیند، حتی در جایی که جنگل مسطح بود، آتشسوزی جنگلی ویران شده بود یا قطع شده بود، آنته حتی مسیرهای بزرگ، ناهموار و کمی دراز را پشت سر هم دید، مسیرهایی که در عرض یکدیگر بودند. , آهنگ های چند – از بسیاری از پاها, پاهای گرگ -!
دوباره طناب توبوگان را گرفت، آن را محکم دور انگشتان یخ زده اش شمع پیچاند و کلاه را روی پیشانی که از ترس و اضطراب عرق کرده بود فشار داد.
سپس مستقیماً به طرف بچه های پشت سرش چرخید.
“تو خیلی خطرناک (غیبت) می کنی. ما اکنون به جای آن آواز می خوانیم و آنها به سرعت از جنگل خارج می شوند. آن را بلند کن، ای مگلنا>.
مگلنا بدون شک تماس برادرش را نادیده گرفت. او آهنگی را که شغلی در مورد کنان بود با صدایی پراز شنید:
“عیسی من برای من چه کرده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
خوب او به کنعان فرود آمد.
کنعان بهشتی.
بیا برویم به کنعان”;
همه بچهها آواز میخواندند، در حالی که مگلنا با صدای شیرین و خوش صدایش آواز را رهبری میکرد.
آنها از میان جنگلی که اکنون تاریک بود به سمت تاریکی اولیه دقیق رفتند، که آسمان به ضخامت برف و خاکستری سربی بر فراز آن بلند شده بود.
اما حالا انگار جز آواز به چیزی فکر نمی کردند و نمی فهمیدند.
- ۰ ۰
- ۰ نظر