دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ | ۱۱:۳۹ ۱ بازديد
و آن افراد ما را نمیبینند.» من هرگز شرایط آب و هوایی را با گیتس در میان نگذاشتم، بنابراین مسیر تغییر کرد و ما به سمت خشکی حرکت کردیم، جایی که او فکر میکرد ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست با تاریکی هوا به آن برسیم. در این مورد حق با او بود، زیرا به محض اینکه خورشید، مانند یک توپ سبزرنگ عجیب و غریب، افق را لمس کرد، دماغه کشتی ما، که کشتی ارکیده را نیم مایل جلوتر برده بود، وارد آبهای محافظ خلیج بزرگ شد. درست در همین لحظه، بیلکینز با قیافهای ترسیده و فریاد زنان از کلبه بیرون دوید: «او ساکت نمیماند، آقایان؛ من نمیتوانم او را مجبور کنم!» اگر آن سیاه بزرگ از همان درگاه در قیطریه ظاهر نمیشد و با نگاهی منطقی به ما نگاه نمیکرد.
فکر میکردیم که دچار هذیان شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. من هرگز لبخندی به این پهنی و رسایی ندیدهام. این لبخند به سادگی شادی را ساطع میکرد، و تامی،[۱۴۵] در حالی که به او خیره شده بود، شروع به زمزمه کردن آهنگی کرد که بارها در سنگرها ما را شاد کرده بود. فریاد زدم: «به نام جینگو، تامی، اسمش را همین میگذاریم!» و بدین ترتیب او را اسمایلز نامیدند – که البته طی یک فرآیند ساختگی و احمقانه، خیلی زود به اسمایلکس تبدیل شد، به طوری که از این پس او را با نام اسمایلکس خواهند شناخت. اخم ناشی از نارضایتی که بر پیشانی موسیو نشسته بود، با صحبت آن مرد ناپدید شد. زیرا او صحبت کرد و به سبک خودش گفت که ضربه مغزی چیزی جز یک چیز بیاهمیت نبوده، قوای ذهنیاش پس از غیبت کوتاهشان کاملاً بدون نقص بازگشته زنانه صادقیه و گرسنه اما آماده خدمت به مبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
چیزی که او در واقع برای بیان این موضوع گفت – که اگر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد پنج دقیقه کامل را صرف بیان علمی میکرد – این بود: «منم خوبم.» موسیو به جلو جهید و با لحنی آمرانه به او دستور داد که رو به نور غرب بنشیند. سپس با دقت به چشمان مرد صبور نگاه کرد، سرش را لمس کرد، نبضش را گرفت و به زبانش نگاه کرد. سرانجام عقب ایستاد و با حالتی از وقار عمیق به فکر فرو رفت. آهی کشید و گفت: «درسته. حال اون مرد خوبه.» گفتم: «انگار باید پرچم را نیمهافراشته کنیم. چه ایرادی دارد که کمی پوزخند بزنیم؟» او که این سهلانگاری را نادیده گرفته بود، زمزمه کرد: «نمیفهمم چطور اینقدر زود خوب شد.» تامی شروع به خندیدن به او کرد: «از بین همه حشرات پیرِ مُرده! اگر تو مرا درمان کردی، گِزابو، و من خوب شدم، لعنت به تو اگر برنگردم و از روی ترحم برای تو نمردم! بیا اینجا، اسمایلاکس، میخواهم چند سوال بپرسم!»[۱۴۶] نتیجه تحقیقات تامی نشان داد که اواخر بعد از ظهر روز قبل، در حالی که این سیاهپوست زعفرانیه تهران در حال ماهیگیری اسفنج بود.
ارکیده عمداً او را به زمین زد. او نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست بایستد، اما خوشبختانه او پایههای سپر کمان را گرفت و سوار آن شد. در اینجا با مردان خشمگینی روبرو شد که حداقل برای مدتی موافق بودند او را به عقب پرتاب کنند و به شدت او را نفرین کردند. او ویم را دیده بود که دنبالش میآید. نه، او خانمی ندیده بود. بله، او موسیقی عجیبی شنیده بود که با تیراندازی ما به سمت آنها، او را مصمم کرد که شب هنگام به سمت ما شنا کند. با پرسشهای بیشتر تامی، فهمیدیم که او چیزی از ده هزار جزیره جز از طریق شنیدهها نمیداند. در مورد زخمش، شرح ماجرا کوتاه بود: او را مجبور کرده بودند چیزهای زیادی را در بادبانهای قدیمی بپیچد؛ دو مرد وارد کشتی شدند و کنار ایستادند تا او آخرین بسته را تمام کند، سپس یکی از آنها که کلاهی شبیه – به گیتس اشاره کرد – بر سر داشت، پشت سرش راه افتاد، چیزی به سرش خورد و تمام. تامی با صدای هیس بلندی نفسش را حبس کرد و گفت: «اینا یه مشت آدم خونسردن!» در لویزان گیتس فریاد زد: «آقا، آنها در آن جزایر هستند.
من فقط آن را حس میکنم!» رفیق و نیمی از خدمهاش پس از اینکه ارکید را برای هر آب و هوایی که هوای شرجی فزاینده نوید میداد، آماده کرده بودند، به کشتی آمده بودند، در حالی که تامی، اسمیلاکس را جلو برد تا به او در بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده از یک هفتتیر اتوماتیک آموزش دهد – زیرا این بازوی مدرن، سیاهپوست تنومند را که در بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده از مدلهای قدیمیتر مهارت خوبی داشت، گیج میکرد. اینکه چیزی در مسیر طوفان در حال شکلگیری بود، نیازی به فشارسنج یا چشم یک دریانورد برای تشخیص نداشت، بنابراین من اصرار داشتم که مقدمات لازم لویزان برای ورود به خشکی را تسریع کنم. این امر مورد تأیید همه قرار گرفت.[۱۴۷] چون ناخدا فکر میکرد که احتمالاً میتوانیم ما را به ساحل برسانیم و کشتی ویم در راه بازگشت به خلیج بزرگ، قبل از شروع آشوب، حالش خوب شود.
بنابراین، در حالی که ما شام عجولانهای میخوردیم، بیلکینز دید که چیزهایی که باید میخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستیم در قایق کوچک ذخیره شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست: غذا، مهمات، بوم برای چادر زدن، کبریت، ظروف مختلف – در واقع، مایحتاج. او قبلاً به لباسهای کمپینگ من رسیدگی کرده بود و نبوغی در دانستن اینکه چه چیزهایی را باید در آن قرار دهد، داشت. تنها زمانی که این کار در حال انجام بود و همکارم سه بار به گیتس اطمینان داده بود که میتواند کشتی هوس را در مسیر پر پیچ و خمش در امتداد ساحل هدایت کند، کاپیتان پیر از پیوستن به ما سر میز غذا احساس رضایت کرد. او یک جدول بزرگ با خود آورده بود که آن را به دیوار سنجاق کرده بود.
در حالی که دستمالی را زیر چانهاش میگذاشت، با سر به آن اشاره میکرد و گفت: «باید آن را ببرید، آقا. خط ساحلی کمی بیشتر از این را نشان میدهد، اما شما در ساحل خواهید بود و خیلی به داخل خشکی نزدیک نیستید. اینجا لیتل کوو بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» او با چنگالش آن نقطه را لمس کرد. «تا یک ساعت دیگر بیرون آن دراز میکشیم، چون نمیتوانیم وارد شویم، و آنجا لنگر میاندازیم تا شما را معطل کنیم. چه کسی را با خود میبرید، آقا؟» جواب دادم: «من و تامی فکر کردیم اول یه گشتی بزنیم.
فکر میکردیم که دچار هذیان شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. من هرگز لبخندی به این پهنی و رسایی ندیدهام. این لبخند به سادگی شادی را ساطع میکرد، و تامی،[۱۴۵] در حالی که به او خیره شده بود، شروع به زمزمه کردن آهنگی کرد که بارها در سنگرها ما را شاد کرده بود. فریاد زدم: «به نام جینگو، تامی، اسمش را همین میگذاریم!» و بدین ترتیب او را اسمایلز نامیدند – که البته طی یک فرآیند ساختگی و احمقانه، خیلی زود به اسمایلکس تبدیل شد، به طوری که از این پس او را با نام اسمایلکس خواهند شناخت. اخم ناشی از نارضایتی که بر پیشانی موسیو نشسته بود، با صحبت آن مرد ناپدید شد. زیرا او صحبت کرد و به سبک خودش گفت که ضربه مغزی چیزی جز یک چیز بیاهمیت نبوده، قوای ذهنیاش پس از غیبت کوتاهشان کاملاً بدون نقص بازگشته زنانه صادقیه و گرسنه اما آماده خدمت به مبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
چیزی که او در واقع برای بیان این موضوع گفت – که اگر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد پنج دقیقه کامل را صرف بیان علمی میکرد – این بود: «منم خوبم.» موسیو به جلو جهید و با لحنی آمرانه به او دستور داد که رو به نور غرب بنشیند. سپس با دقت به چشمان مرد صبور نگاه کرد، سرش را لمس کرد، نبضش را گرفت و به زبانش نگاه کرد. سرانجام عقب ایستاد و با حالتی از وقار عمیق به فکر فرو رفت. آهی کشید و گفت: «درسته. حال اون مرد خوبه.» گفتم: «انگار باید پرچم را نیمهافراشته کنیم. چه ایرادی دارد که کمی پوزخند بزنیم؟» او که این سهلانگاری را نادیده گرفته بود، زمزمه کرد: «نمیفهمم چطور اینقدر زود خوب شد.» تامی شروع به خندیدن به او کرد: «از بین همه حشرات پیرِ مُرده! اگر تو مرا درمان کردی، گِزابو، و من خوب شدم، لعنت به تو اگر برنگردم و از روی ترحم برای تو نمردم! بیا اینجا، اسمایلاکس، میخواهم چند سوال بپرسم!»[۱۴۶] نتیجه تحقیقات تامی نشان داد که اواخر بعد از ظهر روز قبل، در حالی که این سیاهپوست زعفرانیه تهران در حال ماهیگیری اسفنج بود.
ارکیده عمداً او را به زمین زد. او نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست بایستد، اما خوشبختانه او پایههای سپر کمان را گرفت و سوار آن شد. در اینجا با مردان خشمگینی روبرو شد که حداقل برای مدتی موافق بودند او را به عقب پرتاب کنند و به شدت او را نفرین کردند. او ویم را دیده بود که دنبالش میآید. نه، او خانمی ندیده بود. بله، او موسیقی عجیبی شنیده بود که با تیراندازی ما به سمت آنها، او را مصمم کرد که شب هنگام به سمت ما شنا کند. با پرسشهای بیشتر تامی، فهمیدیم که او چیزی از ده هزار جزیره جز از طریق شنیدهها نمیداند. در مورد زخمش، شرح ماجرا کوتاه بود: او را مجبور کرده بودند چیزهای زیادی را در بادبانهای قدیمی بپیچد؛ دو مرد وارد کشتی شدند و کنار ایستادند تا او آخرین بسته را تمام کند، سپس یکی از آنها که کلاهی شبیه – به گیتس اشاره کرد – بر سر داشت، پشت سرش راه افتاد، چیزی به سرش خورد و تمام. تامی با صدای هیس بلندی نفسش را حبس کرد و گفت: «اینا یه مشت آدم خونسردن!» در لویزان گیتس فریاد زد: «آقا، آنها در آن جزایر هستند.
من فقط آن را حس میکنم!» رفیق و نیمی از خدمهاش پس از اینکه ارکید را برای هر آب و هوایی که هوای شرجی فزاینده نوید میداد، آماده کرده بودند، به کشتی آمده بودند، در حالی که تامی، اسمیلاکس را جلو برد تا به او در بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده از یک هفتتیر اتوماتیک آموزش دهد – زیرا این بازوی مدرن، سیاهپوست تنومند را که در بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده از مدلهای قدیمیتر مهارت خوبی داشت، گیج میکرد. اینکه چیزی در مسیر طوفان در حال شکلگیری بود، نیازی به فشارسنج یا چشم یک دریانورد برای تشخیص نداشت، بنابراین من اصرار داشتم که مقدمات لازم لویزان برای ورود به خشکی را تسریع کنم. این امر مورد تأیید همه قرار گرفت.[۱۴۷] چون ناخدا فکر میکرد که احتمالاً میتوانیم ما را به ساحل برسانیم و کشتی ویم در راه بازگشت به خلیج بزرگ، قبل از شروع آشوب، حالش خوب شود.
بنابراین، در حالی که ما شام عجولانهای میخوردیم، بیلکینز دید که چیزهایی که باید میخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستیم در قایق کوچک ذخیره شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست: غذا، مهمات، بوم برای چادر زدن، کبریت، ظروف مختلف – در واقع، مایحتاج. او قبلاً به لباسهای کمپینگ من رسیدگی کرده بود و نبوغی در دانستن اینکه چه چیزهایی را باید در آن قرار دهد، داشت. تنها زمانی که این کار در حال انجام بود و همکارم سه بار به گیتس اطمینان داده بود که میتواند کشتی هوس را در مسیر پر پیچ و خمش در امتداد ساحل هدایت کند، کاپیتان پیر از پیوستن به ما سر میز غذا احساس رضایت کرد. او یک جدول بزرگ با خود آورده بود که آن را به دیوار سنجاق کرده بود.
در حالی که دستمالی را زیر چانهاش میگذاشت، با سر به آن اشاره میکرد و گفت: «باید آن را ببرید، آقا. خط ساحلی کمی بیشتر از این را نشان میدهد، اما شما در ساحل خواهید بود و خیلی به داخل خشکی نزدیک نیستید. اینجا لیتل کوو بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» او با چنگالش آن نقطه را لمس کرد. «تا یک ساعت دیگر بیرون آن دراز میکشیم، چون نمیتوانیم وارد شویم، و آنجا لنگر میاندازیم تا شما را معطل کنیم. چه کسی را با خود میبرید، آقا؟» جواب دادم: «من و تامی فکر کردیم اول یه گشتی بزنیم.
- ۰ ۰
- ۰ نظر