فردوس شرق

فال آنلاین و جدید

فردوس شرق

۱ بازديد
اون یه یاغیِ بی‌رحمه! برات ننوشتم که چطور گردان شروع کرد بهش بگه «یاغی» تا اینکه چشم‌های شش نفر رو بست، درسته؟ می‌بینی، اولش، وقتی تازه‌کار بودیم، گروهبان ما رو توی صف نگه داشت تا اسممون رو بگیره، و وقتی به تامی رسید، اون بی‌گناه با لحنی کشیده گفت: «آقای توماس جفرسون دیویس، یا، از لوییویل، شهرستان جفرسون، کنتاکی، یا.» می‌شد صدای افتادن یه سوزن رو شنید. گروهبان، به اون شدت عصبانی، کاملاً بی‌حرکت ایستاد و نیم دقیقه با یه نگاه سرد بهش خیره شد، بعد لواسان نفس نفس زد: «خدای من! چه یاغی کوچولوی شروری!» آنها خندیدند. «چرا او را با خودت به خانه نیاوردی؟» «به همان دلیلی که او نتوانست من را با خودش به خانه ببرد.

افرادی منتظر بودند، و بوقلمون، و… اما او نمی‌خواهد برود.» اضافه کردم. «او دیوانه‌ی دختری بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که آنجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست!» پدرم ریزریز خندید و گفت: «فیدل‌بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستیکس. هر آدم عادی دلش می‌خواد بره گشت و گذار! خودم بهش تلگراف می‌زنم – همین امشب!»[۱۵] بیلکینز با سینی وارد شد و سال نو را به ما تبریک گفت. سوت‌ها از بیرون شروع به نواختن کردند. بعد از اینکه به یکدیگر سوگند یاد کردیم و به سال ۱۹۱۹ مست شدیم، مادر، در حالی که برقی از چالش در چشمانش موج می‌زد، به من نگاه کرد و به سلامتی در ولنجک دیگری نوشید: «جک، به یک سفر دریایی و ماجراجویی!» پدر فریاد زد: «به سوی عشق» و با وقار انگشتانش را به لب‌های او نزدیک کرد. دیگه فایده ای نداشت که مثل یه پتو خیس باشم.

برای همین با خنده گفتم: «به سوی ماجراجویی و عشق! – مادر، اگر هنوز روی زمین باشند، آنها را به خانه‌ات می‌آورم!» می‌دانستم که این یک نوشیدنی خیلی احمقانه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما برای خوشامدشان بی‌خیالش شدم – چون چرا باید کسانی را که به واقعیتِ عدم اعتقاد دارند، ناامید کنم؟ فصل دوم [۱۶] آقای مرموز ده روز بعد، من و تامی – و بیلکینز که ساعت یازده از پدرم التماسش کرده بودم – در میامی از قطار پیاده شدیم، دست‌هایمان را دراز کردیم و نفس‌های عمیقی در هوای مطبوع کشیدیم. گیتس، با چهره سرخش که نویدبخش حال خوب بود، آنجا بود تا به بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستقبالمان بیاید و وقتی با بخشی از چمدان‌هایمان به راه افتاد، تامی زمزمه کرد: «منو یاد پیرمرد توی اون عکس «دختر ماهیگیر» میندازه!» این توصیف مثل ولنجک یک دستکش کهنه به گیتس می‌آمد.

با این حال بارزترین ویژگی او وفاداری بی‌وقفه به خانواده‌مان و رک‌گویی صادقانه‌اش بود، که هر دو به اندازه مهارتش در راندن ویم – «باهوش‌ترین قایق تفریحی دوطبقه‌ای» که اگر در یک آشنایی دو دقیقه‌ای به شما می‌گفت، «مزه نمک داشت» – به طور کلی شناخته شده بودند. همینطور که سوار موتور می‌شدیم، گفتم: «گیتس، شاید چند روزی کلبه را باز بگذاریم.» او در حالی که با شست و انگشتش چانه‌ی آفتاب‌سوخته‌اش را نوازش می‌کرد، پاسخ داد: «خدا خیرتان بدهد، آقا، کشتی ویم این دو هفته‌ی اخیر حسابی با نگرانی کابلش را کشیده! خدمه امیدوار بودند که شما همین الان سوار کشتی شوید، آقا. ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستش را در جنت آباد بخواهید، ما می‌خواهیم بدانیم که شما و آقای توماس، اینجا، چطور آن آلمانی‌ها را لیس زدید.» تامی ناله کرد: «فرشتگان مارن از من محافظت می‌کنند.

گیتس، من آن تکه‌ها را برای پوست سر قیصر زنده نمی‌کنم!»[۱۷] با لبخندی به نگاه ناامید پیرمرد، قول دادم: «بله، این کار را خواهد کرد. هرچند، احتمالاً تا سر حد مرگ با تو حرف خواهد زد؛ تنها مشکل همین بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» تامی گفت: «بهت می‌گم چی شده، فکر کلبه رو کنار می‌ذاریم و میریم سوار کشتی می‌شیم؛ بعدش امشب، گیتس، تو به خدمه خبر بده – اگه اصطلاح دریایی‌ش اینه – که بعدش من یه تحقیق دو ساعته در مورد جنگ از دست رفته‌مون انجام می‌دم، به شرطی که این موضوع رو برای همیشه دفن کنیم. ما اومدیم اینجا که هجده ماه آخر عمرمون رو از دست بدیم، گیتس، نه اینکه بذاریم سبز بمونه. شاید ندونی، اما ما دنبال یه ماجراجویی بزرگ هستیم!» وقتی این را می‌گفت چشمانش برق می‌زد و لبخندی نادر بر چهره‌اش نقش بسته بود که هیچ‌کس به اندازه تامی فردوس شرق جذابش نمی‌کرد.

در حالی که با خوشی و شکیبایی به احتمال یک ماجراجویی می‌نگریست، عشق ذاتی‌اش به آن چنان بود و ظرفیتش برای «بازی کردن در واقعیت» چنان پرورش یافته بود که گاهی اوقات باعث می‌شد فکر کنم تقریباً هر اتفاقی ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست بیفتد. من کاملاً بی‌خبر بودم که مادرم برایش نامه نوشته بود، یا اینکه او در عوض قول داده بود که او را کاملاً در جریان پیشرفت من قرار دهد – وضعیتی که از قبل در حال شروع شدن بود. گیتس با حیرت به او خیره شد و گفت: «نمی‌فهمم چطور از این حرف‌ها نمی‌زنی، آقا – این همه گاز، آتش مایع، و گلوله‌های منفجرشونده.» «زحمت می‌کشم، اما من مثل بعضی از قدیمی‌ها حاضر نیستم گرامافون را روشن کنم – نه اینکه به خاطرش کمتر دوستشان داشته باشم، خدا می‌داند!» بعد شروع به خندیدن کرد و رو به من کرد و اضافه کرد: «یکی از اولین کارهایی که بعد از رسیدن به خانه انجام دادم این بود که سری به یک آقای بسیار عزیز که از زمان کشتی نوح دوست خانوادگی ما بوده، زدم. 

با امیدها و ترس‌های متناوب منتظر ماندند و با چشمانی دعاگو به روزی چشم دوختند که کسی را به آغوششان بازگرداند. چه فرقی می‌کرد اگر برخی نقشه‌ها پیچیده و برخی به سادگی یک گل بودند؟ چه کسی جرأت می‌کرد بین سفر دریایی با یک قایق تفریحی خصوصی و کیکی که با عشق در یک قابلمه داغ درست شده بود، تمایز قائل شود؟ [۱۴]آشپزخانه کوچک برای پسرک تنومندی که تازه از خارج از کشور برگشته بود؟ هر کدام به نوبه خود بهترین ابراز غرور و عشق بودند. هر کدام با مهربان‌ترین حالت ممکن گفتند: «آفرین، مال خودم!» یه بغض اومد تو گلوم. زیر لب گفتم: «داشتن دو تا از این اجدادِ بی‌عرضه، واقعاً کارِ شایسته‌ایه.» مادر چشمان مهربانش را به آتش دوخت و پدر در حالی که با عصبانیت گلویش را صاف می‌کرد – هرچند اصلاً اهل عصبانیت نبود – پاسخ داد: «شاید از ما خیلی محترمانه باشه که پسری داشته باشیم که—اِم، منظورم اینه که—خب، اِم—» «یه گشت دریایی درست بهم خورد.» با عجله به سمتش رفتم و نجاتش دادم، چون هیچ‌کدوممون نمی‌خوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستیم صحنه‌ای پیش بیاد. «و من به تامی دیویس تلگراف می‌زنم.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.