در این لحظه او صدای قدمی را روی شن بیرون شنید. بیسمارک یک خلیج سگ خونی را به زبان آورد و زیر مبل رفت. یک صبح آفتابی در اواخر اکتبر بود و پنجره فرانسوی باز بود. بیرون آن، مثل سگ پشمالوی روسی ژندهپوش و تقریباً سیاهپوست، نقارهای ایستاده بود که روز قبل ماهیتابه را با چنین تأثیری به کار میبرد.
قلع و قمع شروع کرد: “من بانو، من عشق از خانم عذرخواهی می کنم، اما من سگ کوچولو مرده ام.”
“خوب؟” خانم الکساندر گفت: نگاهی شفاف خاکستری به او خیره شد.
قلع و قمع با احترام اما قاطعانه ادامه داد: «من بانو، بعد از اینکه دیروز توسط سگهای او اداره شد، و سگ خانم شما بود که او را تمام کرد. زیر تخت گلویش را پاره کرد!» او انگشت سبابهای را به سمت بیسمارک گرفت که چشمان ترسناکش از زیر دریچهی مبل میدرخشید.
“مزخرف! من سگ شما را دیدم. او دو برابر سگ فردا من بود. او شجاعت را می پرستید و همیشه این باور را گرامی داشت که آرواره های کوسه مانند بیسمارک دلالت بر داشتن وحشیگری نهفته دارد.
قلع و قمع اصرار کرد: “آه، خانم، او خیلی پیشگویی بیدار بود، بعد از اینکه شکار شد.” “من تمام شب را یک چشمک نمی خوابم، اما برای او شیر می خورم و هر جور. آه، خانم، شما دوست ندارید به او نگاه کنید!
نقاره مرد جوانی بود بسیار خوش قیافه، تقریباً از نوع رسولی، با هاله ای قرمز طلایی از مو و ریش و چشمان آبی صمیمانه. این دومی ها پر از اشک شدند که صاحبشان ادامه داد:
او برای من مانند یک برادر بود. مطمئنا او مرا از کار خانه فریب داده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است. او دانا بود! مطمئناً در خانه تنها چیزی که مادر به او میگفتم این بود: “اردکها کجا هستند.
کاپیتان؟” او نمی خوفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است آب و چاله را در سراسر کشور بچرخاند، اما از آنها می خوفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز پنجشنبه , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
راه بروند و اردک ها دور هم جمع شوند. خوکها میتوانست در جای دلخواه خود باشند، هر کجا که بودند، او به اطرافشان میرفت. اگر به او بگویید بچهها را از آتش بازگرداند، آنها را از آستین میکشید و میکشید.»
- ۰ ۰
- ۰ نظر